ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

میدونی اسمت به ژاپنی چی میشه؟؟

اسمتون به ژاپنی چی میشه؟؟ با استفاده از معادل سازی انگلیسی به ژاپنی میتونید متوجه شین اسم شما به ژاپنی چجوری خونده میشه…


A – ka
B – tu
C – mi
D – te
E – ku
F -l u
G – ji
H – ri
I – ki
J – zu
K – me
L – ta
M – rin
N – to
O – mo
P – no
Q – ke
R – shi
S – ari
T – s
U – do
V – ru
W – mei
X – na
Y – fu
z – zi

لینک زیر هم اسمتون رو به ژاپنی می نویسه ... یا هر چیز دیگه ای رو

http://lexiquetos.org/nombres-japones/

شعر واسه 25 کوچولو!!!

کفشدوزک کوچولو  

حسابی غصه داره  

چون ک برای دوختن  

دیگه کفشی نداره 

سوزنشو گذاشته  

کنار گل تو باغچه 

کاشکی براش بیارن  

یه لنگه کفش کهنه 

نخ هاشو قیچی کرده 

تا که باشه آماده 

وقتی کفشی نداره 

نخ ها چه سودی داره؟ 

از اون دورا میادش  

انگار صدای خش خش  

داره میاد هزارپا 

با یه بخچه رو دوشش 

تو بخچه اش گذاشته  

هزارتا کفش پاره 

حالا دیگه کفشدوزک  

هیچ غصه ای نداره... 

خوشگل بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تصوریر بسازید

بچه ها این برنامه خیلی باحاله برید توش تصویرکسی که دوست داریدو درست کنین از اونجایی که هیچ کدوم تو این وبلاگ عاشق نیستیدمیتونم حدس بزنم تصویر کی رو میخواید درست میکنید  البته اخرشم بهتون خوش بگذره بیچاره اون شخصی که شما دارید تصویرشو درست میکنید 

برید اینجا

تبریک عید

چند ات  اس برای تبریک عید گذاشتم که وقتی یکی بهتون اس داد دهنتون یه متر وانشه که حالا چیکار کنم چی جواب بدم  

خودمم اسم هر کدومتونو جلوش نوشتم  براتون ارزوی اینا رو دارم

ادامه مطلب ...

خلاصه توایلایت

بلا سوان یک دختر 17 ساله است که با بقیه هم سالانش یکمی تفاوت داره.پدر و مادرش وقتی خیلی کوچیک بود از هم طلاق گرفتن و اون با مادرش توی شهر آفتابی و شلوغ فینکس در ایالت آریزونا زندگی میکرد ، تا وقتی که مادرش دوباره ازدواج کرد و بلا تصمیم گرفت بره پیش پدرش در شهر کوچک و همیشه بارونی فورکس زندگی کنه.در دبیرستان بلا با ادوارد کولن آشنا میشه ، کوچیکترین عضو کولن ها - خانواده ای عجیب که مردم اونجا خیلی بهشون نزدیک نمیشن - رفتار ادوارد با بلا خیلی عجیب و زننده است در اول ، طوری که بلا فکر میکنه چیکار کرده که ادوارد اینقدر ازش دوری میکنه و متنفره.بعد تصمیم میگیره به ادوارد کولن ِ جذاب و خوش قیافه اهمیتی نده.

تا اینکه روزی ادوارد بلا رو به طرز فوق العاده ای از مرگ تو یه تصادف نجات میده.اون یهو کنار بلا ظاهر میشه و ماشین رو با دستش نگه میداره.بلا سعی میکنه بفهمه ادوارد چطوری تونست اون کارو بکنه ولی ادوارد همچنان ازش دوری میکنه...تا اینکه بلا متوجه میشه ادوارد و خانواده اش خون آشام هستن.البته نه اون خون آشام هایی که ما میشناسیم! کولن ها برای ادامه  زندگیشون انسان ها رو نمیکشن و فقط گاهی حیوانات رو شکار میکنن.

کم کم بین ادوارد و بلا رابطه عاطفی قوی شکل میگیره و همه چیز وقتی سه تا خون آشام دیگه - لورانت ، ویکتوریا و جیمز -  وارد شهر میشن تغییر میکنه.این خون آشام ها انسان ها رو شکار میکنن و حالا برای پیدا کردن غذا به فورکس اومدن و متوجه بلا میشن...و کولن ها زندگیشون رو به خطر میندازن تا بلا رو نجات بدن.


استفانی مه یر گفته که سیب روی جلد کتاب میوه ممنوعه کتاب تورات رو نشون میده ، و نماد عشق بلا و ادوارد به هم دیگه است.و همچنین نشون دهنده ی آگاهی بلا از اینکه چه چیزی خوبه و چه چیزی شیطانیه هست و انتخاب اون برای داشتن  این میوه ممنوعه - ادوارد - یا انتخاب اینکه دیگه اونو نبینه. 

بی کار

عجیب ترین جمله در زبان انگلیسی

این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬‌ چهارم چهار حرفی… تا بیستمین کلمه بیست حرفی.

نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار:

 

 

I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancing indecipherability, transcendentalists  intercommunications  incomprehensibleness.

ترجمه جمله:

نمیدانم این دکترهای خانوادگی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ها) برتری میجوید.

دلیل غرق شدن کشتی تایتانیک

ستاره‌شناسان با طرح نظریه‌ای عجیب، مدعی تاثیرگذاری ماه در غرق شدن کشتی تایتانیک شده‌اند.

به گفته محققان، سه ماه پیش از غرق شدن کشتی تایتانیک در 14 آوریل 1912، ماه در روز 12 ژانویه 1912 در نزدیکترین فاصله خود از زمین طی 1400 سال گذشته قرار داشته که منجر به تولید یک جزر و مد فوق‌العاده بالا و سست شدن ناوگان مرگباری از یخ‌توده‌ها شده بود.

این جزر و مد باعث رانش یخ‌توده‌ها از آبهای کم عمق لابرادو و نیوفاوندلند به میان دریا شده و خطوط کشتیرانی را انباشتند.

محدوده یخی در محل غرق شدن تایتانیک به قدری ضخیم بوده که کشتی‌های نجات در مسیر کمک به بازماندگان این فاجعه مجبور به کاهش سرعت خود شدند.

این رویداد یکبار برای همیشه به اجتماع نزدیکترین فاصله ماه از زمین در 1400 سال،‌ مواجهه نزدیک خورشید با زمین و یک جذر و مد با دامنه زیاد پرداخته بود.

به ادعای ستاره‌شناسان تمام این عوامل در بالا رفتن غیر عادی سطح دریا مشارکت داشته که به رانش یخ‌توده‌های به گل نشسته پرداخته و آنها را به سوی خطوط کشتیرانی در آتلانتیک شمالی هدایت کرده‌اند.

معمولا، یخ‌توده‌ها در جای خود باقی مانده و نمی‌توانند به سمت جنوب حرکت کنند؛ مگر این که به حد کافی آب و مجددا شناور شده یا این که یک جزر و مد بالا آنها را آزاد سازد.

یک یخ‌توده می‌تواند چندین بار در سفر خود به سمت جنوب در مناطقی گیر کند که ممکن است چندین سال به طول انجامد. 

حالا به ما چه؟؟  

پیدا شده که شده...

میخندم...

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

 

و دلم بس تنگ است…

 

بیخیالی سپر هر درد است

 

میخندم…

 

آنقدر میخندم…

 

که غم از رو برود….

قطار مشهد....

حلال کنید.....

بچه ها داریم میریم مشهد......

جای پروفسور... رابین و s.s.tجونم خالی... اما قول با سوغاتی برگردیم

همتونو دوست دارم

کسایی که فکر میکنن با اما رضا حرف دارن تو برگه A4 بنویسن بهم بدن

قول که نخونم....راست میگم....میبرم میندازم تو ضریحش

روح؟؟؟؟

این عکس معروف در سپتامبر 1936 توسط "Captain Provand" و "Indre Shira" دو عکاسی که مامور گرفتن عکس از "Raynham Hall" برای مجله ی "Country Life" بودند، گرفته شده است. عکس گرفته شده ی زیر با نام "The Brown Lady" معروف ترین و معتبرترین عکس گرفته شده از یک خانم روح در دنیاست.

 

 

 

 

تصویر روح مربوط به یک خانم انگلیسی به نام "Lady Dorothy Townshend" است. این خانم همسر آقای "Charles Townshend" در نورفلوک انگلستان، در اوایل سال 1700 بود. مرگ او مربوط به سال 1726 میلادی است. روح او یک بار در اوایل سال 1800 توسط شاه "George IV" انگلستان و بار دیگر در سال 1835 توسط "Colonel Loftus" که برای تعطیلات کریسمس به آن منطقه رفته بود دیده شد.

ادامه مطلب ...

برای شما

 این جا کلیک کنید!


یه صحفه سیاهی میاد با موس خطوطی روی صحفه بکشید،هرچی اومد مال شما!

رمان

می خوام گریه کنم ولی دلم از سنگه و اشکام نمیان...

ادامه مطلب ...

چت

:"آهای بچه های دنیا؟من تنها هستم.هرکس پیام مرا می گیرد،به من جواب بدهد." 

"سلام من پیام تو را گرفتم .حالا میخواهم به تو جواب بدهم.حالت چطور است؟" 

"حال من خوب است.حال تو چطور است؟" 

"من خیلی تنها هستم." 

من هم خیلی تنها هستم." 

"تو بچه ای؟" 

"نه من بزرگ هستم .هشت سالم است." 

"تو زبان مرا میفهمی؟" 

"من زبان تو را میفهمم" 

"من هم زبان تو را میفهمم.: 

"تو کجا زندگی میکنی؟" 

"من اینجا زندگی میکنم توی اتاقم." 

"من هم اینجا زندگی میکنم توی اتاقم." 

"اتاق تو کجاست؟" 

"اتاق من اینجاست توی یک آپارتمان بزرگ،یک محله ی بزرگ ،یک شهر بزرگ." 

"اتاق من  هم اینجاست توی یک آپارتمان بزرگ،یک محله ی بزرگ ،یک شهر بزرگ."  

"اسم شهرتو بنویس." 

"نوشتم.تو هم بنویس." 

"من هم نوشتم اسم محله ات را بنویس." 

"نوشتم تو هم بنویس." 

"نوشتم.تو هم نشانی آپارتمانت را بنویس." 

"نوشتم.تو در طبقه ی چندم زندگی میکنی؟" 

 "من در طبقه ی دوم زندگی میکنم." 

"من در طبقه ی سوم زندگی میکنم.اتاق تو بالای اتاق من است. من صدای گریه ی تو را می شنوم." 

"من گریه نمیکنم.من از خوشحالی اشک میریزم." 

"من هم از خوشحالی اشک میرییزم." 

"کاش میتوانستیم همدیگر را ببینیم." 

"من نمیتوانم .مامان و بابای من در را قفل کرده اند."

"من نمیتوانم .مامان و بابای من در را قفل کرده اند.نمی توانم از اتاقم بیرون بیایم." 

"در اتاق راه برو.به کف اتاق پا بکوب.من صدای پایت را میشنوم.پا بکوب پابکوب.بازهم.بهزهم."

سکوت

لجم می گیرد، می دانم اگر تا صبح هم این سوالها را تکرار کنم، باز هم جوابی نمی دهی با حرص داد میزنم:

- لجباز یکپای کچل!

 شب ادامه دارد و جوابت همچنان سکوت است و سکوت! 

سکوتت این بار خیلی طولانی شده. بدون اینکه نگاهت کنم ـ مثلا قهرم ـ با لحنی که دلخوریم را نشانت بدهم میگویم:

- اگه حرف نزنی میرما!

خمیازه عمیقی میکشی، دهانت تا انتها باز می شود جوری که فکر میکنم همه ماه را یکجا می خواهی ببلعی.

 

وقتی کنار تو بودم مترسک! دنیا برایم دوست‌داشتنی‌تر می‌شد. ترسم از بین می‌رفت و جایش را هزاران سؤال عجیب‌و‌غریب می‌گرفت که همیشه برایشان جواب داشتی. اما حالا در زندگیم چیزی گم شده است. نه سؤالی دارم و نه کسی که برایش پاسخی داشته باشد. مثل اینکه چیزی که از آن می‌ترسیدم بر سرم آمده است. من بزرگ شده‌ام مترسک!  

این تکه هایی از نوشته سکوت بود 

بقیشو گذاشتم تو ادامه مطلب 

خودم امروز اینفدر حرص خوردم که چرا حرف زدم نمیدونم این چطوری جلوم ظاهرشد

ادامه مطلب ...

بدون هیچ نرم افزاری فونت طراحی کنید

باز با یه ترفند دیگه اومدم!!! 

شما می توانید در محیط ویندوز xp بدون هیچ نرم افزاری ویژه ای فونت های زیبای برای خودتان طراحی کنید....

ادامه مطلب ...

بازی

اهل بازی هستین یا نه؟

منظورم بازی های کامپیوتریه

من عاشق بازی تیکنم

یه بازی اکشن

چند تا از شخصیت هاشو میذارم ببینین

میخوام تو قسمت نظرات بگید کدومشون جیگرترن

هم تو دخترا هم تو پسرا

توضیح زیر عکسه

الته زیادنااا

من بهتراشو میذارم

ادامه مطلب ...

بعضی از ادم ها

بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و
بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت..

بعضی آدمها جلد زرکوب دارند٬بعضی جلد ضخیم،
بعضی جلد نازک وبعضی اصلا جلد ندارند.

بعضی آدمها با کاغذ کاهی نا مرغوب چاپ می شوند و
بعضی با کاغذ خارجی.

بعضی آدمها تر جمه شده اند و
بعضی تفسیر می شوند.

بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند و
بعضی از آدمها فتو کپی آدمهای دیگرند.

بعضی از آدمها دارای صفحات سیاه وسفیداند و
بعضی از آدمها صفحات رنگی و جذاب دارند.

بعضی از آدمها قیمت پشت جلد دارند.
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند.

بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.
بعضی ازآدمها را باید جلد گرفت.

بعضی از آدمها را می شود توی جیب گذاشت و
بعضی را توی کیف.

بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته و اجرا می شوند.

بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی اند وبعضی ها معلومات عمومی.

بعضی از آدمها خط خوردگی و خط زدگی دارند و
بعضی از آدمها غلط های چاپی فراوان .

ازروی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و
از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت
به راستی ما کدامیم؟..

دست نوشته های قیصر امین پور 
واقعا فکر کنید ببینید شما کدومید؟توی نظرات بنویسید به نظرتون منکدومم من که فکر میکنم اونیم که نوشته باید چندبار خوند تا معنیمو فهمید

پدر نه فقر سهراب را کشت

 
پدر نه فقر سهراب را کشت
سهراب،آخرین امتحان را می دهد و خوشحال راهی خانه می شود، به مادرش می گوید:تو چه جایزه ای بهم می دی؟ سرخی گونه های مادر پسرک را از سوالی که کرده شرمگین می کند و پشیمان به مادر می گوید:شوخی کردم جایزه نمی خوام.
مادر می گوید اگر با معدل خوب قبول شی برات گوشت می پزم.
-گوشت! گوشت! الهی فدات بشم مادر! پسرک از ته دل می خندد.
پسرک کارنامه را به مادرش می دهد،شاید مادر تا آن روز فکر نکرده بود که روزی از معدل 20 هم می شود نفرت داشت.
زن لحظه ای بعد با گوشتی که بوی خانه همسایه را می دهد از راه می رسد... مرد وقتی به خانه می آید دچار تردید می شود؛ بوی گوشت نکنه اشتباه اومدم!
مرد بوی غذا را بهانه می کند و جواب می شنود.مرد خیره می شود . غرورش را میبیند که که له شده و خانه اش راکه بوی خانه همسایه راگرفته،از خودش و از زمانه بیزار می شود . بغض رها شده زن نمی تواند آتشی خشمی را که از غرور پایمال شده مرد زبانه می کشد خاموش کند...
سهراب هم می رسد کارنامه را چنگ می زند خودش را در آغوش پدر می اندازد پدر هنوز در آتش می سوزد.سهراب ده ساله را از خود میراند و به سویی پرتاب می کند.پس سر پسرک بی دریغ،سرخی خون خود را به لبه تاقچه می دهد.سهراب از پدر قهر می کند و به خانه دیگر می رود ،می برندش.
این حرف ها خیال نیست.قصه شاه و پری هم نیست.همین جا، این خانه و خیابان، توی همین شهر،کنار همین ساختمان ها،کنار همین برج های سفید،کنار همین قلب های سیاه. 
خیلی داستان غم انگیزی بود خودم بعد از خوندنش یک ساعت گریه میکردم.
ادامه مطلب ...