السلام علیک یا أباعبدالله
وعلى أصحاب الحسین
یه بارم دونفر یه گوشه خفتم کردن یکیشون چاقو گذاشت زیر گلوم
گفت هرچی پول داری بده منم پنج تومن بیشتر تو جیبم نبود
ینی اینقد خجالت کشیدم که نگو
میخاستم به یارو بگم شماره کارت بده بعدا کارت به کارت میکنم
***
***
کمتر خلق کن ولى آدم خلق کن!
یه دوست معمولی وقتی میاد خونت، مثل مهمون رفتار می کنه
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز می کنه و از خودش پذیرایی می کنهیه دوست واقعی می خواد که تو همیشه روی کمکش حساب کنی
...
...
ادامه مطلب ...
دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
اَز یــکـــ جـــایـــی بــهـ بـعـــد...
نـهـ بـال بــال مـیــزَنـــی
نـهـ دِل دِل مـیـکـنــــی
نـهـ دادُ و بــیـداد مـیـکـنــی
نـهـ گـِـریــهـ مـیکــنـــی
نـهـ مُـشـتـتــــو مـیـکـــوبـــی تـــو دیــــوار...
نــهـ ...
اَز یــهـ جــایــی بـهـ بـعــد فـقـط سـکــوت مـیـکـنـی!!!
بـیــــخــیـــال مـیــــشـــی !!!گراهام بل :من در زیر نور شمع درس می خوندم.
من :ببخشید ولی شما در طول روز چه غلطی می کردید!!!
هول و هوش / حول و حوش / هول و حوش / حول و هوش
چند نفرتون هستین که بدون اینکه برین لغتنامه چک کنین میدونین کدوم املای این کلمه درسته ؟
ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮎ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮎ ﺗﻮ angry biards ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺏ ﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﺪﻡ !!!
*
*
ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻣﺎﻏﺘﻮ عمل ﮐﺮﺩﯼ،ﻟﻨﺰ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ،ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺗﻮ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﯽ و ناز شدی!
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: "پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم".
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: "ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم".
پسر ادامه داد: "ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند".
پدرش گفت: "ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند".
پسر گفت: "نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند".
آنها در جواب گفتند: "نه؛ فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی".
در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت...
(نکته رو گرفتی؟)
بالاخره یک روز به آرزوی بچگیام میرسم
درصف اول نماز جلوتراز پیش نماز می ایستم
وهمه به من اقتدا خواهند کرد...
نماز که تمام شود همه به سمت من خواهند آمد
چقدر عزیز خواهم شد
کسی فریاد میزند:
بلند بگو
!لا اله الا الله