ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

 

 

فرارسیدن ماه مبارک رمضان، ماه عشق ورزی به خالق هستی بر مسلمانان جهان،
مبارک

حوصله جمع وتفریق ندارم یه ضرب خرابتونم...

 

 

واااااااااااااااااااااای...توروخدا بخاطر پست نذاشتنم دعوام نکنید 

  

 

بخدا زندگی من این جوری شده : بخوابم.با رابین چت کنم.بخوابم! بعدشم هردو روز یبار یه چی بریزم تو شکمم تا نمیرم و باز بتونم بخوابم! دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم!  

این پست رو هم بخاطر چندتا بچه باحال گذاشتم تا ازم ناراحت نباشن و هی نگن بی معرفت!

  بیاین دوست باشیم...با من مهربون باشید! 

باش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اخجووووووووووووووووووون! حالا میخوام متن یه اهنگو براتون بزارم 

شرمنده ها! ولی وضع اینترنتم خرابه نتونستم اهنگشو براتون بزارم!

ادامه مطلب ...

گربه و شوهر

مردی از اینکه زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه میکرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چندتا خیابان آنطرف تر ول کرد ولی تا رسید به خانه، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود.
بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت آخرشب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه‌ی کره خر، خونه هست؟
زنش گفت: آره
مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!

یه داستان عشقی و رمانتیک

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم ................."

رابین پیشی

 

جوجه ی سوارکار!!!!!!!!!!!!!!

شعر واسه 25 کوچولو!!!

کفشدوزک کوچولو  

حسابی غصه داره  

چون ک برای دوختن  

دیگه کفشی نداره 

سوزنشو گذاشته  

کنار گل تو باغچه 

کاشکی براش بیارن  

یه لنگه کفش کهنه 

نخ هاشو قیچی کرده 

تا که باشه آماده 

وقتی کفشی نداره 

نخ ها چه سودی داره؟ 

از اون دورا میادش  

انگار صدای خش خش  

داره میاد هزارپا 

با یه بخچه رو دوشش 

تو بخچه اش گذاشته  

هزارتا کفش پاره 

حالا دیگه کفشدوزک  

هیچ غصه ای نداره... 

خوشگل بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رابین خیلی خیلی کوچولووووووووووووو!!

بچه ها دلم میخواد براتون شعرای مهدکودک بخونم! 

بخونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رابین کوچولو!!

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام! 

ببخشید که نبودم!! 

مسافرت تشریف داشتم! همون همدانی که همتون پیچوندین!! 

نامردا!! 

من بدبخت چه گناهی کرده بئدم... 

ولی سوز ب دل همتون خیلی خوش گذشت... 

از مدرسه ی ما نرگس رضاییسارا عظیم اف خودم(الهی فدای خودم بشم!!)و این دختره چراغ هم بود...  

رفتیم ارامگاه باباطاهر عریان (تخلصشه)! جاتون خالی چشم ننه بابامونو دور دیدیم هر کار خواستیم کردیم... 

رفتیم تپه های هگمتانه رو دیدیم انقدر چرت بود خودمونم شکل اثار باستانی شدیم! 

رفتیم پارک عباس اباد! 

از ساعت هفت تا دوازده تنهایی اون تو میگشتیم!!  

هیچکس کاری بهمون نداشت... من جزئیاتو نمیگم!!

رفتیمِ غار...قار قار کردیم! قایق هم سوار شدیم!!!!دو ساعت قایق سواری کردیم... در عمق ۱۳متری!!! 

رفتیم بازار... 

هه هه..بازار..........بهتون نمیگم چیکار کردیم دلتون کباب شه!!! 

یوووووووووووووووووووووووهوووووووووووووووووووووووووووووووووو!!!!!!!!!!!!!! 

اینم سوغاتیتون بود...البته فقط واسه اونایی که واسم از مشهد سوغاتی آوردن 

راستی کسی منو یادش میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

من اشتباهی راه گم کردم اومدم اینجا!!

جای خانم فرهمند بدجور خالی

آیا میدانستید عهد نامه ترکمانچای در روز 23 آبان ماه 1389 به پایان رسید؟ا یعنی از روز 24 آبان ماه 1389 رسما" کشور آذربایجان جزء خاک ایران خواهد بود زیراطبق این عهد نامه ایران آذربایجان را در سال 1289 به مدت 100 سال به روسیه داده بود که در تاریخ 23 آبان ماه 1389 این مدت به پایان رسید. 

پس چرا شهرارو پس نمیگیرن؟؟؟؟؟

خرید شوهر

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.

اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی
برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا
شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.



در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:
"این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند."

دختری که تابلو را خوانده بود گفت: خوب، بهتر از کار
داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟

پس به طبقه ی بالایی رفتند…


در طبقه ی دوم نوشته بود:

"این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند."

دختر گفت: "اووووه اوووووه… طبقه بالاتر چه جوریه…؟"

طبقه ی سوم:
"این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند."

دختر: وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر

 

و دوباره رفتند…
 

 

طبقه ی چهارم:

  "این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند"

آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟

پس به طبقه ی پنجم رفتند…


آنجا نوشته بود:

"این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!

از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!"


اسمان

یاد داشته باش

هر وقت دلتنگ شدی

به اسمان نگاه کن

کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد

و منتظر توست

اشکهای تو را پاک می کند

و دستهایت را صمیمانه می فشارد

تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت

به یاد داشته باش

هر وقت دلتنگ شدی

به اسمان نگاه کن

و اگر باور داشته باشی

می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند

باور کن که با او هرگز تنها نیستی

هرگز

فقط کافی است

عاشقا نه به اسمان نگاه کنی......

یک زنگ یک خاطره

خدایا چکار کنم.....دیگه طاقت ندارم.....بیخیالش زنگ میزنم...ناراحت شد که شد....باید بفهمم که...

گوشیوبرداشتم....شمارشو گرفتم.....بوق خورد.....یک.....دو.....سه.....گوشی برداشته شد..

_بله؟

سکوت کردم...وای انگار خودش بود....نه مطمئن بودم خودشه.....دوباره گفت :بله؟

صدام لرزید آروم گفتم الو...سلام...

جواب داد : سلام ..... بفرمایین

گفتم:وای ___ خودتی؟؟؟

اونم گفت :____تویی؟؟؟

شناختتم.... جواب دادم آره چطوری؟؟؟؟گفت مرسی خوبم تو خوبی؟؟؟ بشر چه پرروئه چکارش میکردم؟؟؟بعدیه سال میپرسه خوبی؟؟دروغی گفتم خوبم ممنون چخبر؟؟؟

و کم کم موضوعات مختلف پیش اومد و من بعد هفت ماه دوباره صداشو شنیدم....تصمیم گرفتم سوالیو که بخاطرش بهش زنگ زده بودم بپرسم.....وقتی پرسیدم باشوق منتظر جواب آره بودم که یهو دیدم با ریلکسی تمام گفت:نه..... یهو آب یخو خالی کردن روم.....پرسیدم نه؟؟؟ چرا نه؟؟؟ توضیح داد ولی من دیگه هیچی نمیفهمدم.....همش ذهنم مشغول بود بخاطر کی یکسال خودمو کشتم....بخاطر کی یکسال تموم خودمو داغون کردم.....که آخرش بشنوم نه.....اونم با خنده....جلو اشکامو گرفتم.....چقدر بی رحمه....چقدر زجرم داد....از شدت بغض داشتم خفه میشدم ...... اون حرف میزد میخندید....شاد بود....ولی یادش رفته بود شادی منو خنده منو ازم گرفته...... خدایا.....خدایا.......شاید فقط اسم نویدبخش خدا بود آرومم کرد.....خدایا دلم براش تنگ شده....خـــ یـــــ لـــــ ــــــی......ز  یــــــــ ا د...


جاده



هه....راهش چه طوانیه....پر پیچ و خم.....بدون پایان .... زندگی منم همین شکلیه...

خاطرات یک تازه عروس

دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروز می‌خوام یه جور کیک درست کنم
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه‌ی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌ها رو توش بزنم .

سه‌شنبه
ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیه‌ی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود
» (dressing= لباس ، سس‌زدن) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمی‌دونم چرا هر دو تاشون وقتی که داشتم واسه‌شون سالاد رو سرو می‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من نگاه می‌کردن.

چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسه‌ی این کار که می‌گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست‌وشو کنین.
پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم . ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت . 

ادامه مطلب ...

حافظ نامه (طنز)

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس/ دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ گفتا علیک جانم / گفتم: کجا روی؟ گفت والله خود ندانم

گفتم: بگیر فالی گفتا نمانده حالی / گفتم: چگونه‌ای؟ گفت در بند بی خیالی

گفتم: که تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟ / گفتا: که می‌سرایم شعر سپید باری

گفتم: ز دولت عشق گفتا که : کودتا شد / گفتم: رقیب! گفتا: او نیز کله پا شد

گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟ / گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی

ادامه مطلب ...

خدایا!!!!!!

.....خدایا ....

خیلی ها دلمو شکستن ؛ دیگه تحمل ندارم !

شب بیا باهم بریم سراغشون ....

من نشونت میدم ؛

تو ببخششون ... !!! 

 

 

****** 

 

خدا جان... 


بی خیال قوانین طبیعت... 


باور کن این روزها افتادن آدمها، تقصیر جاذبه ی زمین نیست...!

زنی که 11 سال از عمر خود را باردار بوده است

 خانم "میشل دوگار" 41 ساله هم اکنون دارای 10 پسر و 7 دختر است که دو جفت دو قلو هم در میان فرزندان وی دیده می‌شوند.
وی با خنده می‌گوید:" 3 کودک ما در ژانویه و 3 کودک در دسامبر متولد شده‌اند. این دو ماه ماه‌های پرکاری برای تدارک مراسم برای ما هستند".
بزرگ‌ترین فرزند دوگارها به نام "جاش" 20 سال سن دارد و کوچک‌ترین آن‌ها "جنیفر" 9 ماهه است.
این خانواده که رشد جمعیت آن‌ها از سرعت زیادی برخوردار است در "تانتیتاون" در شمال غربی "آرکانزاس" و در خانه‌ای 7 هزار متری زندگی می‌کنند. همه فرزندان که نام همه آن‌ها با حرف "j" آغاز می‌شود در خانه درس می‌خوانند.
ادامه مطلب ...

دانلود دیکشنری لانگ من برای موبایل اندرویید

ســـــــــــلام دوستای خوب و فراموشکارم چطورین خوبین؟؟؟

بچه ها یه چندتا برنامه خوب معرفی کنید بخدا آدم پشیمون میشه بهتون رو میندازه....

امروز پدرم در اومد تا تونستم اینو پیدا کنم گفتم بذارم اینجا اون بدبختایی که مثل من دنبال یه دیکشنرین تو این وبای مسخره گرگیجه نگیرن


دانلود دیکشنری لانگ من برای گوشی اندروویید


راستی الی جون نترکی اینقدر اس هامو ج میدی شاید کار واجب داشتم....

فقط یه ایرانیه............

فقط در سریال های ایرانیه که آدم خوباش فقیرند و پر از اعتقاد و آدم بداش پولدارند و دزدند و به هیچ وجه آدم ها نمی تونند هر دو خصلت را داشته باشند
فقط یک خواننده زن ایرانی، این نبوغ رو داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه
فقط یک پسر ایرانیه که بعد از ازدواجش تازه بیاد دوران شیرخوارگیش میوفته و به مادرش وابسته میشه
فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی میگه "اگه میخری بیارمش"
فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته
فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق میکنه
فقط در ایرانه که داشتن زن با 7،8 تا دوست دختر امری اجتناب ناپذیره
فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمان ها و خدمه بیشتره
فقط یک مرد ایرانیه که مامانش رو بیشتر از زنش دوست داره
فقط در رستوران ایرانیه که تو بجای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی، بر و بر میز روبروت رو نگاه میکنی
فقط یک خانم ایرانیه که توی /س/و/پ/ر/ مارکت، سلمونی، مهمونی، صف مرغ و تخم مرغ، کفش پاشنه 25 سانتی میپوشه
فقط در ایرانه که توی مهمونی، آدمها بجای معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال ایراد گرفتن و سوژه کردن هستند!
فقط در ایرانه که تا یه مهمون خارجی میاد سریع دور و برش جمع می شن و می پرسن اجاره خونه اون ور آب چقدره؟
فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن بیچاره سنی نداشت سکته کرد!
فقط در ایرانهکه ابروی دختراش 6 خط بالاتره
فقط در ایران بعد از طلاق، زنه فاسد بوده و مرده دیوانه!

 

فقط یه دختر ایرانیاین استعداد رو داره که توی گرمای تابستون چکمه بپوشه و توی سرمای زمستون صندل
فقط یک ایرانیه که توی رستوران بعد از خوردن غذاش درخواست ظرف یکبار مصرف میده تا 2 لقمه باقیمونده غذاشو ببره خونه چون فکر میکنه پولداده
فقط یک ایرانیه که تو رستوران سالاد را شخم میزنه و قبل از اینکه غذا رو براش بیارن سیر میشه
فقط یک پدر و مادر ایرانی هستندکه چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم این اجازه را دارن که حتی به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن
فقط ایرانی ها هستندکه معتقدن که هنر، فقط و فقط نزد خودشونه
فقط ایرانی ها هستندکه در فرودگاه ها یه 40/50 کیلو اضافه بار دارن
فقط یک خانم ایرانی میتونه که در یک استخر هتل 5 ستاره با گن و لباس زیر بیاد تو آب چون فکر میکنه هر گردی گردوست
فقط ایرانیها هستندکه باز هم در رستوران همون هتل دوربین بدست از غذا و همه توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره تا به همه بگه من کجا بودم
فقط در اداره های دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست و هر یک از کارکنان خود مدیر کل آن اداره هستند و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز پارک میکنند و با دمپایی در اداره میچرخه.
فقط در اداره های دولتی ایرانه که امکان داره پرونده های شما گم بشه.
فقط در ایرانه که پسر به پسر تیکه میندازه تا پیش دوست دخترش کلاس بزاره!
فقط یک ایرانی
هست که پیش از یاد گرفتن کامپیوتر، می تونه فیلتر رو دور بزنه  !