ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

جک پفکی...

ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮎ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮎ ﺗﻮ angry biards ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺏ ﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﺪﻡ !!!



*


جدیدا پشه های خونمون قابلیت عبور از پتو رو هم بدست اوردن

در حد کریس آنجل!

یکیشون اومد در گوشم گفت..:

ماااااااااااااااااااایند فرییییییییییک...:)



*


 ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻣﺎﻏﺘﻮ عمل ﮐﺮﺩﯼ،ﻟﻨﺰ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ،ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺗﻮ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﯽ و ناز شدی!


ﻣﻦ ﯾﻪ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺶ؟ :))
ادامه مطلب ...

داستان سرباز

سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: "پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم".

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: "ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم".  

پسر ادامه داد: "ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند".

پدرش گفت: "ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند".

پسر گفت: "نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند".

آنها در جواب گفتند: "نه؛ فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی".

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.

پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.

با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.

پسر آنها یک دست و پا نداشت...


(نکته رو گرفتی؟)

آرزومـــ

بالاخره یک روز به آرزوی بچگیام میرسم


درصف اول نماز جلوتراز پیش نماز می ایستم


وهمه به من اقتدا خواهند کرد...


نماز که تمام شود همه به سمت من خواهند آمد


چقدر عزیز خواهم شد


کسی فریاد میزند:


بلند بگو


!لا اله الا الله

:خوشتیپ:

تلویزیون داره آتش سوزی جنگلهای استرالیا رو نشون میده

خواهر زاده ام میگه خاله حیف شد دماغت را عمل کردی

وگرنه الان خرطومت را آب میکردی میرفتی آتیش را خاموش میکردی 

ادامه مطلب ...

داستان...

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم...

 تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود.نیازفوری به قلب داشت.

از پسر خبری نبود.

  

دختر با خودش می گفت:میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.ولی این بود اون حرفات.حتی برای دیدنم هم نیومدی.شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.

آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...

چشمانش را باز کرد.دکتر بالای سرش بود.

به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت:نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید.درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود.

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد.

و به خودش گفت: چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم.

عذاب

میدونی عـــــــــــــــــذاب یعنی چی ؟؟؟

 

یعنی اون کسی که دوسش داری بشینه بغلت و  

 

درباره او کسی که دوسش داره حرف بزنه ...

آپلود عکس

مهر...اه

بچه هامهرنزدیکه


بیااااااااااااادوری کنیم ازدرس


بیاااااااااامشروط بشیم کم کم


بیاااااااااابادرس توبدترشوووووووو


بیااااااااااین ترم توردشوووووووو


ردشوووووو


ببین گاهی یه وقتایی


دلت میگیره ازاستاد


نه میخوابم نه بیدارم


ازاین نمرات من پیداست...




کش رفته شده از: دختر شمال(هستی)

گمشدگان

لیست فراری های مفقود شده:


eliya


avazi


emma


Eli


این نفرات از دوستان فراریمون گم و گور شدن...لطفا پیداشون کردید به ما هم خبر بدید و از نگرانی درمون بیارید

بی عنوان

یه پسر و دختری سالیان سال عاشق همدیگه
بودن و میخواستن با هم ازدواج کنن
اما این وسط یه مشکل وجود داشت
اونم اینکه دختره به پسره خیانت میکنه
و با یه پسر دیگه ازدواج میکنه
پسره وقتی که میفهمه قلبش میشکنه
و تصمیم میگیره خودکشی کنه
واسه همین 30 میلی لیتر بنزین
به خودش تزریق میکنه!
اما دوستاش قبل از اینکه بمیره
میرسوننش بیمارستان....
خلاصه چند روزی تو بیمارستان بستری
بوده تا اینکه یه روز همون
دختره با کمال پررویی میاد ملاقات پسره
پسره که بعد از اون ماجرا افسردگی گرفته بوده ،
وقتی چشمش به دختره میافته یه چاقو ورمیداره
و میافته دنبالش حالا پسره بدو......دختره بدو
تا اینکه پسره بالاخره دختر رو میگیره
چاقو رو میبره بالای سرش و تا میاد بزنه...
....
....
....
که بنزین تموم میکنه !!! هیچی دیگه همون جا خاموش میشه