ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

بچه های 1/3

دوباره جدال بیم معلما و ما دانش آموزان گرا



پیچوندن زنگ امتحان فیزیک



این داستان کاملا واقعیه....


ببینیم اینبار مقصد نهایی برد کدامین دو طرف است؟؟؟؟

زنگ آخر یعنی دقیقا درست زنگ بعد از ناهار روز دوشنبه فیزیک داشتیم و خانوممون گفته بود میخواد از همه بپرسه....درست زنگ قبلش برگه های شیمیمونو خانوم داده بود....پریسا که خیلی ناراحت بود با حرص وقتی یه سری بچه کلاسو ترک کردن محکم در کلاسو بهم کوبوند....لازم به ذکره که در کلاس ما خرابه و اصلا بسته نمیشه...گاهی اوقات گیر میکنه ولی با یکم زور باز میشه

وقتی پریسا درو بهم کوبوند در به طور کامل بسته شد....(یعنی ماشالله زور) اومدم برم بیرون دیدم در بسته شده و جدی جدی اصلا باز نمیشه....با خنده رو به بچه ها گفتم بچه ها اینبار در واقعا بسته شده....باید یکی از بیرونم هل بده....

فرزانه نه گذاشت نه برداشت گفت واقعا؟اومد سمت در دو تا لگد به در زد و گفت بچه ها پایه این فیلم بازی کنیم زنگ فیزیکو بپرونیم؟؟؟؟همه جیغ کشیدیم(12 نفر تو کلاس بودیم و دقیقا 17 نفر از بچه ها تو حیاط)همون موقع یکی از بچه ها به در کوبوندو گفت باز کنین درو...ماهم تندتند ماجرارو تو برگه نوشتیم و از زیر در رد کردیم...گفتیم بقیه هم که اومدن به اونا نقشه رو بگین...

بچه ها به نوبت به پشت در میومدن و وقتی از ماجرا خبردار میشدن یا از زیر در به ما دفتر میدادن یا میگفتن دفتر بدین تو این گیرودار تبادل دفتر...وقتی فرزانه از جاش پاشد دیدم چشمشو گرفته نگو دفتری که اونوریا قرار بود از زیر در یدن محکم هل دادن خورده تو چشش(ترکیدم از خنده صحنه فوق باحالی بود)خلاصه زنگ خوردو صدای بچه هایی که داشتن میرفتن تو کلاساشونو میشنیدیم....همون موقع یکی از پشت در گفت بچه ها شماها اون تویین نکنه خانوم از ماکه بیرونیم همینجوری بپرسه!!!!!!یعنی دلم میخواست یه جوری بزنمش که مخش برگرده سرجاش با این تجزیه تحلیلاش!!!!!!!!!!!!!ماهم اینور داشتیم موقعیتامونو مشخص میکردیم....منو غزل و فرزانه به در چسبیده بودیم مریمو سمانه و پریسا و دوتا دیگه از بچه ها به ما کمک میکردن....خلاصه معلم اومد بالا و از پشت در صداش اومد:اینجا چه خبره؟ بچه های اونورم گفتن در خرابه قفل شده....صدا اونور اونقدر زیاد بود که نمیشنیدیم چی میگن منم از اینور داد زدم خانوم در بسته شده چکار کنیم امتحان داریم مثلا!!!!!!صدای خانوم اومد که به بچه های اونور گفت درو هل بدین ببینم.....بچه های اونورهمماشالله بازیگر وانمود میکردن دارن تلاش میکنن درو باز کنن

خلاصه یکم بعد ریحانه دادزد بچه ها باهم یــــــــک      دوووووووووو        ســــــــــــــه.....

و دوباره نقش بازی کردن اونوریا و ماهم از ازاین ور هول میدادیم درو تا باز نشه(برای اینکه در باز شه ماباید میکشیدیم پشت دریا هول میدادن که ما برعکس عمل میکردیم)

فرزانه اینبار بلند گفت بچه ها اینجوری نمیشه با شماره سه شما بکشین ما هل بدیم...(خل و چل برعکس گفت)ما اینور از خنده مرده بودیم....

یکم بعد دیدیم اونوریا چیزی نمیگن اومدم بپرسم جریان چیه که یهو یه نفر درو از اونور محکم هل داد....همه پرت شدیم رو زمین....درهم نصفه نیمه باز شده بود همه که دیدیم در داره باز میشه از رو زمین بلند شدیم و من هم دیدم اگر بخوایم دوباره درو ببندیم خیط میشه درو باز کردم...

که دیدم بـــــــــــــــله سرایدار مدرسمون یه تنه به در زد تا باز شد....خدا ازش نگذره

رفتیم سرجاهامون و معلممونم بعد از تشکر از آقای....اومد تو کلاس و گفت سریع یه دور بخونین تا بپرسم که معاونمو اومد تو کلاس.....با لحن حق به جانب میپرسه کیا تو کلاس بودن؟؟؟؟؟؟؟

اوه اوه نزدیک بود لو بریم که من و فرزانه و سمانه بلند شدیم و به قول معروف دست پیشو گرفتیم پس نیوفتیم

-خانوم ما چند بار بگیم در کلاس خرابه؟

-خانوم بخدا زبونمون مو در آورد اینقدر گفتیم درو درست کنین

-اگر در همینجوری میموند چی؟

خلاصه همینجوری داشتیم بلند بلند واسه خودمون میبافتیم به هم حرفارو که معاونمون پرسید شما کی گفتین؟ و ما هم دوباره شروع کردیم به حرف زدن و بحثمون با معاونمون بالا گرفت

معاونمونم چند تا حرف زدو وقت کلاسو بیشتر گرفت و رفت....

حدودا نیم ساعت یکم بیشتر وقت کلاس رفته بود

خانوممونم که اوضاع رو این جوری دید گفت وقت نمیشه امتحان کنسل.....

نظرات 5 + ارسال نظر
غریب آشنا یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:30 http://espraybodar.mihanblog.com

ایول

قربانت

پروفسور یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:42

حتماً الآن داشتی فیزیک خر میزدی, یادت افتاد؛ نه؟؟؟!!

آره....ازکجا فهمیدی؟؟؟؟

الیا چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:26

خیلی با حال بود خصوصا اونجاش که با یه هول همتون نقش زمین شدید

ماشاالله چه زوری داره این آقائه

div0one جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:33

pishraft kardin

من میشناسمت؟؟؟؟؟؟؟؟

رابین پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:43

دردمار. کوفت بگیری ایشالله اینا رو نزار! دلم میخواست اونجا بودم...

وا...مگه شما از این کارا نمی کنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد