ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

یک شبی

یک شبی مجنون نمازش را شکست 

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست 

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود 

فارغ از جام الستش کرده بود 

 

سجده ای زد بر لب درگاه او 

پر ز لیلا شد دل پر آه او 

 

جام لیلا را به دستم داده ای 

وندر این بازی شکستم داده ای 

 

نیشتر عشقش به جانم می زنی 

دردم از لیلاست آنم می زنی  

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟ 

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟ 

 

خسته ام زین عشق ، دلخونم نکن 

من که مجنونم  تو مجنونم نکن 

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم 

این تو لیلا ی تو ، من نیستم 

 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم 

در رگت پنهان و پیدایت منم 

 

سال ها با جور لیلا ساختی 

من کنارت بودم و نشناختی 

 

عشق لیلا در دلت انداختم 

صد قمار عشق ، یکجا باختم 

 

کردمت آواره ی صحرا نشد 

گفتم عاقل می شوی اما نشد 

 

سوختم در حسرت یک یا ربت 

غیر لیلا بر نیامد از لبت 

 

روز و شب او را صدا کردی ولی 

دیدم امشب با منی گفتم بلی 

 

مطمئن بودم به من سر می زنی 

بر حریم خانه ام در می زنی  

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درس عشقش بی قرارت کرده بود 

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم 

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.   

 

 

                               مرتضی عبداللهی  

پ.ن: چقدر این شعر اشناست بوی خاطراتمونو میده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد