ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

هستی

روز قسمت بود.

خدا هستی را قسمت می کرد.

خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.

 

و هر که آمد چیزی خواست.

 

یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.

 

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا.

 

تنها کمی از خودت‚ تنها کمی از خودت را به من بده.

 

و خدا کمی نور به او داد.

 

نام او کرم شب تاب شد.

 

خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.

 

و رو به دیگران گفت :

 

کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را خواست.

 

زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

 

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است..

نظرات 5 + ارسال نظر
ونوس یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:31 http://zendegimoon.blogsky.com

نازییییییییییییی!

من یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:08

kheily ghashang bod! mer30

your welcome!!!

الیا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:55

مرسی.....
خیلی قشنگ بود

میدونم...

sara دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:26 http://www.2flowers.blogfa.com

hanooz esmsmoon roo komod kelase hesabi hast?
ya komodaro avaz kardan?

امسال همه کمدارو عوض کردن....

fery سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:59 http://farzane0912.blogfa.com

kheili jiggggar bod

میدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد