این شمع مگر نه خود من است؟
کارش چیست؟
سوختن و افروختن و گریستن و گداختن
و دم برنیاوردن
و ایستادن و ذوب شدن
و روشنی از سوزش خویش به محفل کوران بخشیدن
و در زیر باران اشک
با شعله سوزان آتشی که از عمق هستی اش سر میزند
بر چهره هر ابلهی لبخند زدن
و در انبوه خلایق تنهای تنها بودن
و شمع هر انجمن بودن
و با هیچ کس خو نکردن و....
شب ها زنده بودن
و از روز ها هراس داشتن
و هر لحظه کاستن
و به ناخن اشک هستی خویش را تراشیدن
و قطره قطره فرو ریختن و.....
آه که چه شباهتیست میان من و این شمع.....
دکتر شریعتی
گاهی مجبوری برای اینکه امانت کسیو لو ندی ادای احمقا رو در بیاری....چقدر بدم میاد وقتی بخاطر امانت داری خرد میشی اون بدتر خردت کنه......
قشنگ بود.
میدونم مگه من چیز زشتم میذارم؟؟؟
آخی نازی،ببخشید. نه بابااون من بودم مطلب اموزنده بوجودامدن بچه روگذاشته بودم.