ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

یادمان باشد

یادمان باشد که همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم" قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" مقداری خرد پشت "چه میدونم" واندکی درد پشت "اشکالی نداره" وجود دار

عصبانیت

درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 8 ساله اش تکه سنگی برداشته و بر روری ماشین خط می اندازد .
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد، بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود
در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان، انگشتان دست خود را از دست داد .

وقتی کودک پدرخود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید :

پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند ؟
مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگدکوب کردن ماشین .
ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود

.

.

.

.

"دوستت دارم بابا"

نظرات 2 + ارسال نظر
emma جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:25

الیاخیلی مطالبت گریه داره....

خب گریه داره دیگه بهتر از جکای شماست دیگه

پروفسور شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:30 http://atlaseno.samenblog.com

وای چه غم انگیز!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد