ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı
ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

ıllıllı25ⓕⓐⓡⓐⓡⓨıllıllı

به خاطر عشق یا بهتر بگم دوستی

به خاطر عشق
یا بهتر بگم دوستی
یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی

تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».

یه روز دیگه بهم گفت«می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟من اینجا خیلی

 تنهام».بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام

یه روزدیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه.بعد

 که همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام».بهش

لبخندزدم وگفتم«آره می‌دونم.فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».یه روزتو نامه ش

 نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه می‌دونی؟من اینجا خیلی تنهام ».

براش یه لبخندکشیدم وزیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی

تنهام».  یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد

 زندگی کنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام».

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی

تنهام».حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که

بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام
دقیقا عین همه ی ادمای توی دنیا 

تو ادامه مطلبم یه دل نوشته گذاشتم و متن شعر مورد علاقم بد نیست نظر بدیدا

حس می کنم دیگه دوستم نداری

حس می کنم زیادیه وجودم

چرا به این زودی ازم بریدی

من که گل سرسبد تو بودم

حس می کنم  تو این روزا نمی خوای یه لحظه هم حتی منو ببینی

کاش می دونستم عشق دیروز من ،فردا که شد با کی همنشینی

دوستم نداری می دونم  دوستم نداری

اما توو چشمات می خونم که بی قراری

خدا کنه که برگردی تو پیشم

بدونه تو من دیوونه  می شم

 

حس می کنم حضورم کنارت باعث دلخستگی تو باشه

شاید سفر رفتن من یه فصل تازه ای از زندگیه تو باشه

 

حس می کنم باید از این جا برم

جایی که هیشکی راهشو بلد نیشتی

باید برم که قدرمو بدونی

یه مدتی تنها بمونی بد نیست

 

حس می کنم دیگه دوستم نداری

حس می کنم زیادیه وجودم

چرا به این زودی ازم بریدی

من که گل سرسبد تو بودم

 

 

دوستم نداری! می دونم  دوستم نداری!

اما توو چشمات می خونم که بی قراری

خدا کنه که برگردی تو پیشم

بدونه تو من دیوونه  می شم

 

 از این جا به بعدش دل نوشته ی خودمه

چقدر چشات غم داه!

چرا لبهات با لبخند قهره و چشمات با گریه همخونه

قلبت چی شده ؟ چرا انقدر لت و پاره ؟ کدوم نامردی قلبتو زیر مشت و لگدای غرورش له کرده؟

وای این جای چیه ؟   کی روحتو با تیزی بی احساسی خدشه دار کرده؟

 

این خورده شیشه ها که تو دستته همون مینای  غرورت نیست؟  آخه ماهی بهم بگو کی غرورتو زده شکونده؟

 

ماهی این کیه باهاته ؟ چرا انقدر تاریکه ؟ چرا انقدر خوفناکه؟ به دلم نمیشینه! وای نگو که تنهاییه ! تازه فهمیدی توکه چند وقته دردمو میدونی

 میدونی!!!!!!!!!!!

اره چشمام غم داره

چشمام پر اشکه

لبهام خالی از لبخنده

اره دیدی این قلبمه همون که با ربان عشق براش کادوپیچ کرده بودم !

اهان دیدی اینم روحمه همون روح نازک تر از برگه گل! داره ازش خون می چکه

غرور ؟!!!! آره این تیکه های باقی موندشه!

 

دیگه حرفی نیست!

چرا یه چیزی  رو دلم سنگینی می کنه یه درده بزرگ که همه ی اینها در مقابلش هیچه! چی بگو ؟

این که..........

دیگه دوسم نداره!!!!

دیگه دوستم نداره!!!!!!  تازه جراتم نمیکنم باکسی راجبش حرف بزنم بس که عقده ای شدم تو وبلاگ نوشتم

نظرات 1 + ارسال نظر
پروفسور شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 http://atlaseno.samenblog.com

همیشه این چیزا رو بنویس چون هیچ وقت نمی تونی به کسی بگی . همیشه اینا تو دل آدم سنگینی میکنه ولی نمی تونه به هیچ کی بگه.
درکت می کنم.

نمیدونم کدوم احمقی نظرای منو جواب میده اما دفعه دیگه حالشو میگیرمدیگه از طرف من جواب نده
اره بعد از نوشتن اینا دو سه ساعت گریه کردم اما بعدش کلی خالی شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد