خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.
ای دنیای پر از سراب این را بدان:
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.
اصلا
هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...
ولی همیشه این را بدان
من، خدا را دارم.
قابل توجه نویسندگان وبلاگ
1-آقا جون مادرتون بیاید این 8تا نظرو جواب بدید بره پی کارش...دیگه چشام دراومد از دیدمشون
2-اگه یه نگاه به تقویم هاتون بندازید میفهمید الآن 2ماه از تابستون گذشته و 21تا پست بیشتر نذاشتیم،9نفرم هستیم...واقعا خجالت داره...نچ نچ نچ نچ
خلاصه یه تجدیدنظری بکنید
(این پست تا زمانی که نویسندگان 25فراری یه تکونی به خودشون ندن حذف نمیشه)
یه تشکرم از نویسنده های برتر داشته باشیم
بدو ادامه مطلب...
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با یکی از کارمندانش تماس بگیرد.
بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: سلام
رییس پرسید: بابا خونست؟
صدای کوچک نجواکنان گفت: بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودک خیلی آهسته گفت: نه
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند،گفت: مامانت اونجاست؟
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: نه
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگری آنجا هست؟
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یک پلیس
ادامه مطلب ...
فیلم بر باد رفته ۲۵ سال پرفروشترین فیلم تاریخ بود... هنوزم پرفروشترین فیلم تاریخه
ادامه مطلب ...یــه بـار 7,6 سـاله بـودم رفـتـه بـودم قـصـابی دم عـید بـود و خیلی هم شلـوغ...!!!
قـصـابـه هـم گـوشـت هـر کـی آمـاده مـیـشد ایـنـجـوری صـداش مــیــزد:گــوسـالـه کــی بـود؟؟؟
گــوسـفـنـد بـیـا ایــنــجـا ....
خـلاصـه نـوبـت مـن شـد, سـاتـورِش رو آورد بـالا گـفـت: تـو گــوســفـنـدی؟؟؟
مــنـم تـرسـیـدم زدم زیــر گـریـه گـفـتـم نــه عـــمــو بـــه خـــدا مــن گــــاوم :|
( مـلـت هـلـیـکـوپـتـری زدن کـف مـغـازه :| :| :| )
خنوفاین پدیده نادر زمانی رخ میدهد که یک خواهر بسیجی (با چادر) جلوی یک آخوند قرار گرفته و آخوند برای مدتی دیده نمیشود !! این را «خنوف» یا آخوند گرفتگی گویند.
چقـــــــــــدر دلم واست تنــــگ شده!!!!
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد و آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”
یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.
مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.
بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.
اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه
خنده ام میگیرد،وقتی پس از مدت ها بی خبری بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری،میگویی:دلم بذات تنگ شده است؛
یا مرا به بازی گرفته ای،یا معنی واژه هایت را نمیدانی،
دلتنگی ارزانی خودت.............
بعضی از فیلمها به قدری ترسناک هستند که هنگام تماشایشان از از جایمان پریدهایم! شاید در طول ماه ها و هفتهها و سالها شبها کابوسشان را دیده باشیم. این فیلمها دلهرهآورترین، ترسناکترین و تاثیرگزارترین فیلمهایی هستند که تا به حال دیدهایم و جزو برترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینما میباشند. برخی از این فیلمها بعد از گذشت سالها هنوز هم جزو بهترینها محسوب میشوند.
قول داده بودم چندتا عکس وحشتناک بذارم
چون خودم تجربی میخونم این عکسای وحشتناک ترین عمل های جراحی رو گذاشتم
از دستشون ندید(emmaجان تو اصلا نگا نکن...خب؟! من گفتما!)
ادامه مطلب ...