من به شخصه این آهنگو خیلی دوست دارم!یه آهنگ ملایم و غمگین....
آهنگ از باران...._زیادی_
این پست رو هم بیشتر بخاطر الیا...وabby که اومد مدرسه دیدنمون و کلی هم زحمت کشید گذاشتم
موفق باشین
ادامه مطلب ...اینطوری تعریف میکنه:پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بیصدا بغل دستم وایساد. من هم بیمعطلی پریدم توش.
این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
خیلی ترسیدم. داشتم به خودم میاومدم که ماشین یهو همون طور بیصداراه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود. نمیتونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت میرفت طرف دره.
تو لحظههای آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظههای آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میاومد و فرمون رو میپیچوند.
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میاومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون گاگولیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود...!!!
ســـــــــــــــــلامـــــــــــــــــ
اول سالی خواستم متفاوت باشم.
یه چند تا عکس باحال گذاشتم تو ادامه مطلب مخصوص همه به جز emma(من گفتم بعد نری یواشکی نگا کنی ها)
چندتاش واقعا بد بود دلم نیومد بذارم!
این هم اولین پست 92م.
.
..
...
....
.....
......
.......
........
.........
..........
.........
........
.......
......
.....
....
...
..
.
چظور بود
اولین پست نودو دو:
یچه ها رفتم کلی گشتم اولین پست 91همه پیدا کردم :
اولین پست 91 مال خودم بوده
(سال نو همتون مبارک امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه
و دیگه از اینکه به رابین سال نو رو تبریک بگیمو مشت بخوریم نترسیم s.s.t عزیزم ادم بشه
امابه راه راست هدایت بشه و به تمام ارزوهاش برسه
پرفسورعزیزم هم به تمام چیزایی که تا الان خواسته اما خدابهش نداده برسه
وهمه مردم جهان امسال شادباشن وهرخلاءی رو که پارسال احساس کردن امسال احساس نکن وبه تمامی رویاهاشون دست پیداکنن و سایه پدر مادرشون بالای سرشون باشه
از جمله خودم)
پ.ن:ببخشید که امسال نذاشتم واقعا نتونستم اما اینا ارزوهای امسالمم واسه همتون هست
مال بقیتونم تو ادامه مطلب گذاشتم
ادامه مطلب ...
قربون نظراتون تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید؟
خدایا!وقت کردی مسیر زندگی ما رو مجددا بررسی کن... قسمت آسفالتش افتاده رو دهن ما....
مامان من از کامپیوتر فقط بلده یه سری بازیارو بیاره بازی کنه...
روی کیبورد کامپیوترمون یه علامت ضربدر هست که پنجره هایی که باز هستن رو میبنده!!!
حالا برا مامانم فیلم گذاشتم تموم که شده میگه چجوری ببندمش؟
گفتم اون علامت ضربدر رو بزن.. اونم دستشو گذاشت رو مانیتور روی ضربدری که گوشه پنجره هست..
به سلامتی همه مامانا که جوونیشونو گذاشتن واسه اینکه ماها یه چیزی یاد بگیریم... قربون همشون
امسال سال ماااااااااااااااااااااارررررررررررررررررررررررررررررره
تشویق تشویق هوووووووررررررررررررررررراااااااااااااااااااااا
منم که مار دوسدارم
امسال سال خوبیه میدونم!!
از اسمش معلومه دیگه...
آدمهایی که امروز دوستتدارند و فردابدون هیچ توضیحی رهایت می کنند
آدمهایی که امروز پای درد دلت می نشینند و فردا بیرحمانه قضاوتت می کنند ...
آدمهایی که امروز لبخندشان را می بینی و فردا خشم و قهرشان ...
آدمهایی که امروز ...
قدرشناس محبتت هستند و فردا طلبکار محبتت ...
آدمهایی که امروز با تعریف هایشان تو را به عرش می برند و فردا سخت بر زمینت می زنند ...
آدمهایی که مدام رنگ عوض می کنند ...
امروز سفیدند، فردا خاکستری، پس فردا سیاه ...
آدمهایی که فقط ظاهرا آدمند ...
چیزی هستند شبیه مداد رنگی های دوران بچگی مان !!
هر چه بخواهند می کشند ...
هر رنگ که بخواهند می زنند ...
یکی از دوستام تعریف می کرد : "با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه 5-6 سالهرو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش.منم....
دفعه بعدش که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم .یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم...سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی...رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهّل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الّا و بلّا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت...! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!
اول از همه سلاااااااااام!!
خوبین؟؟؟خوشین؟سلامتین؟ابتدا باید سال نورو تبریک بگم...و امیدوارم سال فوق العاده ای رو داشته باشین...
دوم اینکه تو شروع سال جدید باید یه چیزاییو اعتراف کنم که سال قبل انجام دادم...اینجوری شاید یکم خالی شم...