روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با یکی از کارمندانش تماس بگیرد.
بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: سلام
رییس پرسید: بابا خونست؟
صدای کوچک نجواکنان گفت: بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودک خیلی آهسته گفت: نه
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند،گفت: مامانت اونجاست؟
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: نه
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگری آنجا هست؟
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یک پلیس
ادامه مطلب ...
اینطوری تعریف میکنه:پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بیصدا بغل دستم وایساد. من هم بیمعطلی پریدم توش.
این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
خیلی ترسیدم. داشتم به خودم میاومدم که ماشین یهو همون طور بیصداراه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود. نمیتونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت میرفت طرف دره.
تو لحظههای آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظههای آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میاومد و فرمون رو میپیچوند.
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میاومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون گاگولیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود...!!!
یکی از دوستام تعریف می کرد : "با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه 5-6 سالهرو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش.منم....
دفعه بعدش که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم .یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم...سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی...رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهّل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الّا و بلّا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت...! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه
حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر
کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز
نشنیده بود …
ادامه مطلب ...کنون رزم رستم و ویروس شنو ……. دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یکی دیسک داد ……. بگفتا به رستم که ای نیکزاد
در این دیسک باشد یکی فایل ناب ……. که بگرفتم از سایت افراسیاب
چنین گفت رستم به اسفندیار ……. که من گشنمه نون سنگگ بیار
جوابش چنین داد خندان طرف ……. که من نون سنگگ ندارم به کف
برو حال میکن بدین دیسک,هان! ……. که هم نون و هم آب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانهاش ……. شتابان به دیدار رایانهاش
چو آمد به نزد Mini Tower اش ……. بزد ضربه بر دکمه Power اش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت ……. مر آن Disk را در Drive اش گذاشت
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت ……. یکی List از Root دیسکت گرفت
در آن Disk دیدش یکی File بود ……. بزد Enter آنجا و اجرا نمود
کز آن یک Demo شد پس از آن عیان …… با فیلم و موزیک و شرح و بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد Hang …… که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
چو رستم دگرباره Reset نمود ……. همی کرد Hang و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد ……. ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود ……. بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش ……. وز آن Disk و برنامه خوشگلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش ……. یکی دیسک Bootable آورد پیش
یکی Toolkit، Hard اندرش ……. چو کودک که گردد پی مادرش
به ناگه یکی رمز Virus یافت ……. پی حذف امضای ایشان شتافت
چو Virus را نیک بشناختش ……. مر از Boot Sector برانداختش
یکی ضربه زد بر سرش Toolkit ……. که هر Byte آن گشت هشتاد Bit
به خاک اندر افکند Virus را ……. تهمتن به رایانه زد بوس را
چنین گفت تهمینه با شوهرش …….. که این بار بگذشت از پل خرش
دگر باره اما خریت مکن …….. ز رایانه اصلا تو صحبت مکن
قسم خورد رستم به پروردگار …….. نگیرد دگر Disk از اسفندیار
شب، خوابـگاه دخــتـران، سکـانس اول:
دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.
شبنم: واا..! خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!
لالـه: خـدا منـو می کشـت این روز و نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد).
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟
*****
سوار هواپیما بشی انگار سوار عزرائیل شدی؛ اصفانیا راس میگن که دیگه بلیط دوطرفه رفت و برگشت بخری ریسک داره، باید فقط یهطرفه خرید که ضرر توش نباشه! مملکته داریم؟
*****
ساعت دوازده شب چنان برفی اومد که نگو، بعد یهو ابرا رفتن برفا آب شد کم مونده بود خورشیدم نصفه شبی طلوع کنه... مملکته داریم؟
******
بچهها دور هم جمع شدن مثلا دارن میجنگن، بهشون میگم اسم چند تا
پهلوان ایرانی رو بگین، میگن: اسپایدرمن، جومونگ، مختار! مملکته
داریم؟
******
پول شارژ باطری موبایلمون از پول کارت شارژش بیشتر میشه، مملکته
داریم؟
******
پلوپز خریدم، ساخت ایران روش نوشته «اتوماتیک» ولی توی دفترچهاش نوشته: اگه تهدیگ قهوهای کمرنگ دوست دارین نیم ساعت، قهوهای پررنگ 45 دقیقه و قهوهای تیره یک ساعت صبر کنین و بعد پلوپز رو خاموش کنین! مملکته داریم؟
******
میریم تو مغازه میپرسیم آقا شارژ دوتومنی ایرانسل چند؟ مملکته داریم؟
******
صندوق پیشنهادات و انتقادات گذاشتن تو بیمارستان، پره پوله. مملکته داریم؟
******
مدیر باغ وحش پارک ارم تهران گفته مرگ ببر سیبری ممکن است ناشی از مصرف «گوشت خر» باشد. یعنی ما از ببر هم پوست کلفتتریم؟! مملکته داریم؟
******
زنگ زدم (سامانه هواگو) برای هواشناسی، میگه هوا هم اکنون صاف تا قسمتی ابری همراه با افزایش ابر، وزش باد و گردوغبار، با بارش پراکنده برف و باران و مه صبحگاهی. مملکته داریم؟
******
ماشین صفر رو از کمپانی تحویل گرفتیم، تا برسیم پمپ بنزین، بنزینش تموم شد؛ مملکته داریم؟
******
رفتم کلانتری میگم گوشیم رو گم کردم. میگه کجا گم گردی؟ میگم پارک. میگه چرا رفتی پارک؟؟؟؟ مملکته داریم؟
******
دختر 11 ساله به مامانش میگه: "آخه تو از عشق چی میدونی؟"، مملکته داریم؟
******
ساعت ۴ صبح از ایرانسل اساماس اومده: با شارژ ۹۹۹۹ تومان دیگر، برندهی ۱۵۰ تومان شارژ هدیه خواهید شد! مملکته داریم؟
******
دانشگاه میزنن شروع سال تحصیلی یک مهر، استاداش بیست مهر میان، دانشجوهاش یه ماه بعدش! مملکته داریم؟
******
آمار جراحی بینی انجام شده در تهران 23 برابر کل قاره آسیا است، مملکته داریم؟
******
با هر کی دوست میشیم، همون هفته تولدشه. مملکته داریم؟
******
پوشکِ بچه از غذایِ بچه گرونتره! مملکته داریم؟
******
یه میلیون وام میخوایم بگیریم، میگن ده میلیون پول باید تو حسابت باشه! مملکته داریم؟
******
مسئول خوابگاه میگه چرا دیر اومدی؟ میگم کلاس زبان بودم مامانم در جریان
هست. میتونین زنگ بزنین بپرسین.. میگه از کجا معلوم؟ شاید خودت و مامانت از قبل با هم هماهنگ کرده باشین!!! مملکته داریم؟
******
اساماس خالی ارسال میکنی انگلیسی حساب میکنن، مملکته داریم؟
*******
همین روزهاست که گداها با یه دستگاه کارتخوان بیفتن دنبالمون! مملکته داریم؟
*******
دزدگیر ماشینمو دزدیدن! مملکته داریم؟
******
طرف سر هیچکدوم از کلاسهای دانشگاه نمیره اما هر ترم سر کلاس تنظیم
خانواده بدون غیبت حاضر میشه! مملکته داریم؟
******
یارو دیگه تو خیابون نون جلو پاش میبینه بوس نمیکنه بزاره کنار،
برمیداره میخوره! مملکته داریم؟
******
دوتا تیشرت خریدم یکی دو ایکس لارج یکی اسمال.جفتشم اندازمه. مملکته
داریم؟
*******
تور هشت روزه مالزی ویژه ایام محرم! مملکته داریم؟
*******
یکی از راه های رسیدن به خدا ؛ هواپیمایی ایران است!! مملکته داریم؟
*******
عتیقه و اشیای باستانی رو عوض اینکه سازمان میراث فرهنگی کشف کنه، نیروی
انتظامی کشف میکنه! مملکته داریم؟
*******
هر بلای طبیعی که سر خارجیها بیاد عذاب الهیه، ولی هر بلای طبیعی که سر ایرانیها بیاد امتحان الهی! مملکته داریم؟
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.
پس به طبقه ی بالایی رفتند…
در طبقه ی دوم نوشته بود:
"این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند."
دختر گفت: "اووووه اوووووه… طبقه بالاتر چه جوریه…؟"
دختر: وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر
و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم:
"این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند"
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود:
دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید
مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی میکنم . امروز
میخوام یه جور کیک درست کنم
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا
بزنین ولی من کاسه به اندازهی کافی نداشتم واسهی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض
بگیرم تا بتونم تخم مرغها رو توش بزنم .
سهشنبه
ما تصمیم گرفتیم واسهی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیهی اون
نوشته بود « بدون پوشش سرو شود
» (dressing= لباس ، سسزدن) خب من هم این دستور
رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمیدونم
چرا هر دو تاشون وقتی که داشتم واسهشون سالاد رو سرو میکردم اون جور عجیب و
شگفتزده به من نگاه میکردن.
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج
درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسهی این کار که میگفت قبل از دم کردن
برنج کاملا شستوشو کنین.
پس من آبگرمکن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم
قبل از این که برنج رو دم کنم . ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دم
کردن بهتر برنج داشت .
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس/ دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم:
سلام حافظ گفتا علیک جانم / گفتم: کجا روی؟ گفت والله خود ندانم
گفتم: بگیر
فالی گفتا نمانده حالی / گفتم: چگونهای؟ گفت در بند بی خیالی
گفتم: که
تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟ / گفتا: که میسرایم شعر سپید باری
گفتم: ز
دولت عشق گفتا که : کودتا شد / گفتم: رقیب! گفتا: او نیز کله پا شد
گفتم:
کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟ / گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندار
عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ
نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
دختر: سلام خواهش میکنم! Asl pls ؟
پسر: تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر: تهران/نازنین/۲۲
پسر: چه اسم قشنگی! اسم مادربزرگه منم نازنینه!
دختر: مرسی! شما مجردین؟
پسر: بله. شما چی؟ ازدواج کردین؟
دختر: نه منم مجردم! راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT دارم!!! شما چی؟
دختر:: من فارق التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سرین فرانسه هستم.!!!
پسر:WOW چه عالی! واقعا از آشناییتون خوشبختم.!
دختر: مرسی منم همینطور! راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم! شما چی؟
دختر: ما هم خونمون اونجاس! شما کجای تجریش میشینید؟
پسر: خیابون دربند! شما چی؟
دختر: خیابون دربند!؟ کجای خیابون دربند؟
پسر: خیابون دربند ، خیابون……..کوچه……….پلاک……… ، شما چی؟
دختر: اسم فامیلیه شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور!
دختر:چی وحید تویی؟خجالت نمیکشی چت می کنی؟ تو که گفتی امروز با زنت میخوای بری
قسطای عقب مونده ی خونه رو بدی! مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر: عمه مولوک شمایین!؟ چرا از اول نگفتین؟ راستش! راستش!
دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده….. ، آخه می دونین…………
دختر: راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟ میدونم به فریده چی بگم
پسر: عمه جان! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین! اگه بفهمه پوستمو میکنه! عوضش منم به عمو فریبز چیزی نمیگم
دختر: اوووووووم خب ، باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا
پسر: باشه عمه مولوک بای…….!!!
داستان ماه بهتر است
روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است
بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند...!!!
چه مشنگ بود طرف....
بیست بیسته!
نمره صفر این دانش آموز پس از اعتراض بیست شد!
پاسخ های جالب این دانش آموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد. سوال ها و جوابها را بخوانید.
ANSWERS OF A BRILLIANT STUDENT WHO OBTAINED 0 But I would have given him 100
ادامه مطلب ...