وقتی مامانم خونه نیست یکی از تفریحات سالمم اینه که میرم
در یخچال رو اینقدر باز میزارم تا صدای آلارمش در بیاد
بعد میگم : حالا هی زر بزن هیشکی به دادت نمی رسه
ادامه مطلب ...دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
اَز یــکـــ جـــایـــی بــهـ بـعـــد...
نـهـ بـال بــال مـیــزَنـــی
نـهـ دِل دِل مـیـکـنــــی
نـهـ دادُ و بــیـداد مـیـکـنــی
نـهـ گـِـریــهـ مـیکــنـــی
نـهـ مُـشـتـتــــو مـیـکـــوبـــی تـــو دیــــوار...
نــهـ ...
اَز یــهـ جــایــی بـهـ بـعــد فـقـط سـکــوت مـیـکـنـی!!!
بـیــــخــیـــال مـیــــشـــی !!!امشب که شب شام غریبان حسین است با فاطمه هم ناله یتیمان حسین است
از خیمه رود سوی شما شعله آتش سوزان دل طفلان پریشان حسین است
یا رب به سر سید سجاد چه آمد در خیمه سرا آن گل بوستان حسین است
گلها شده پرپر زدم نیزه و خنجر بر روی زمین پیکر عریان حسین است
در آن صحرا چه کند زینب کبری بی یار و معین خواهر گریان حسین است
ای کرببلا اهل حرم را تو خبر کن زهرا ز جنان آمده میهمان حسین است
سلاااااام به همه ی دوستای خوبم....
حال شما؟؟؟خوب هستین؟؟؟؟؟بعد از مدتها من تونستم بالاخره بیام پست بذارم
دلم برای اینجا تنگ شده بود حساااابی....
بریم ادامه مطلب تا من با همتون یه حال و احوال کنم ادامه مطلب ...
میخوام اسم وبلاگو بزارم دوفراری چون فقط دو نفر از شما نکبتا میاین این تو!!!!!!!!!!!!!!! جمع فراریا از مدرسه کم شده...
گراهام بل :من در زیر نور شمع درس می خوندم.
من :ببخشید ولی شما در طول روز چه غلطی می کردید!!!
هول و هوش / حول و حوش / هول و حوش / حول و هوش
چند نفرتون هستین که بدون اینکه برین لغتنامه چک کنین میدونین کدوم املای این کلمه درسته ؟
ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮎ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮎ ﺗﻮ angry biards ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺏ ﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﺪﻡ !!!
*
*
ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻣﺎﻏﺘﻮ عمل ﮐﺮﺩﯼ،ﻟﻨﺰ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ،ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺗﻮ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﯽ و ناز شدی!
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: "پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم".
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: "ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم".
پسر ادامه داد: "ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند".
پدرش گفت: "ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند".
پسر گفت: "نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند".
آنها در جواب گفتند: "نه؛ فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی".
در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت...
(نکته رو گرفتی؟)