|
میدونم دیر شده ولی حالا خیلی هم دیر نیست...
به امید اینکه از صاحبش خبری بشه...
البته اون شعر مانتوی خزی مال خودمه ها....البته خودتون میدونید...
دلم تنگتونه...
جدی میگم...
راستی خیلی بی معرفتین...همتون....
دیدین گفتم که اخرش فقط خودم میمونم...
باز دم الیا و اما وپروفسور گرم....
کنون رزم رستم و ویروس شنو ……. دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یکی دیسک داد ……. بگفتا به رستم که ای نیکزاد
در این دیسک باشد یکی فایل ناب ……. که بگرفتم از سایت افراسیاب
چنین گفت رستم به اسفندیار ……. که من گشنمه نون سنگگ بیار
جوابش چنین داد خندان طرف ……. که من نون سنگگ ندارم به کف
برو حال میکن بدین دیسک,هان! ……. که هم نون و هم آب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانهاش ……. شتابان به دیدار رایانهاش
چو آمد به نزد Mini Tower اش ……. بزد ضربه بر دکمه Power اش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت ……. مر آن Disk را در Drive اش گذاشت
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت ……. یکی List از Root دیسکت گرفت
در آن Disk دیدش یکی File بود ……. بزد Enter آنجا و اجرا نمود
کز آن یک Demo شد پس از آن عیان …… با فیلم و موزیک و شرح و بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد Hang …… که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
چو رستم دگرباره Reset نمود ……. همی کرد Hang و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد ……. ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود ……. بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش ……. وز آن Disk و برنامه خوشگلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش ……. یکی دیسک Bootable آورد پیش
یکی Toolkit، Hard اندرش ……. چو کودک که گردد پی مادرش
به ناگه یکی رمز Virus یافت ……. پی حذف امضای ایشان شتافت
چو Virus را نیک بشناختش ……. مر از Boot Sector برانداختش
یکی ضربه زد بر سرش Toolkit ……. که هر Byte آن گشت هشتاد Bit
به خاک اندر افکند Virus را ……. تهمتن به رایانه زد بوس را
چنین گفت تهمینه با شوهرش …….. که این بار بگذشت از پل خرش
دگر باره اما خریت مکن …….. ز رایانه اصلا تو صحبت مکن
قسم خورد رستم به پروردگار …….. نگیرد دگر Disk از اسفندیار
خدایا :موری همصحبت سلیمان ،گوسفندی لایق قربان ،
عنکبوتی محافظ قرآن،سگ اصحاب کهف همنشین انسان !!!
و من ؟؟؟؟؟!!!!!
عید قربان مبارک
مخصوصا به شما گوسفندای عزیزم
آنقدر دلش شکسته بود که اشک توی چشماش همینطوری داشت حلقه میزد.
رفتم پیشش گفتم چی شده، با همون حالتی که روی چرخ دستی نشسته بود گفت دلم گرفته میگفت یه روز عاشق بوده، میگفت خیلی ها دوسش داشتن.
نمیتونست زیاد حرف بزنه آخه زبونش میگرفت شدیدن با همون لحن وقتی داشتم از پیشش میرفتم گفت تو رو خدا نرو وایسا یکم با من درد دل کن.
بغلش روی یه صندلی چوبی نشستم.
میگفت وقتی دم پنجره میشینه و گریه میکنه، همه بهش میگن دیوونه.
میگفت آخه تقصیر من شد که رفت ((یارش و میگفت)) همون که یه مدت بهش عشق می ورزید انگار چند سال بود ندیده بودش. وقتی گفتم الان کجاست؟
گفت نمیدونم ولی امیدوارم حالش خوب باشه.
میگفت وقتی که سالم بودم همه دورم میچرخیدن ولی الان یکی نیست یه سلام بهم بکنه.
میگفت اومد من و رو تخت بیمارستان دید وقتی دکترا بهش گفتن فلج شدم و دیگه مثل قبل نمیتونم حرف بزنم انگار دنیا رو، رو سرش خراب کردن برای اینکه من و با این حال و روز نبینه رفت، رفتش برای همیشه، الانم منتظرش هستم.
گریم گرفت نمیتونستم وایسم پهلوش رفتم … رفتم فقط یک چیز، فقط یک چیز و خوب فهمیدم آدما هیچ وقت یه آدم و به خاطر خودش نمی خوان …
خودم رو واسه خیلی چیزها آماده کرده بودم ، واسه کلی حرف
در ماشین رو باز کرد و رو صندلی کناریم نشست . کاغذی رو داد دستم
کاغذ رو گرفتم و تو دستم مچاله کردم
ادامه مطلب ...
چشماشو بست و مثل هر شب
انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .هیچ کس اونو نمی
دید .همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن
همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون
شنیدن یه موسیقی مهم بود .
از سکوت خوششون نمیومد .
اونم می زد .
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون
می زد .
خانم پاتی مالت مادر ۳۶ ساله جاستین گفت:
از ۴ سالگی در خانه ناپدری اش مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفته است و در سن ۱۴
سالگی زمانی که دختر نوجوانی بوده معتاد به مواد مخدر و مصرف الکل شده است.
مادر جاستین بیبر در ادامه اضافه کرد که در سن ۱۸ سالگی حامله شده اما از سقط جنین خودداری کرده و در همان سن نوجوانی اولین فرزندش جاستین رو بدنیا آورده است.مادر جاستین بیبر اظهار داشت: در ۱۷ سالگی میخواستم با انداختن خودم جلوی یک کامیون در حال عبور خودکشی کنم اما نجاتم دادند! خانم مالِت در گفتگو با برنامه «تودی» بطور ناباورانه ای مدعی شد که اولین گریه جاستین بیبر لحظاتی پس از تولدش، شبیه آوار خواندن بود و حتی در همان زمان می شد حدس زد که این پسر در آینده خواننده می شود!