همیشه از لباسای هندیا بدم میومد
چون خیلی بلند و گشاد بود
ولی الان میفهمم این گشادی یه جاهایی بدرد میخوره...
چقدر سخته تو بازی زندگی
بدون هیچ دلیلی...
و ناجوانمردانه....
این جمله رو بهت بگن
TIME’S UP GAME OVER
- فک کنم این سوسکا مشکل مثانه دارن، یه سره تو دستشویین!!!!!
خجالتم نمیکشن مثلا امروز خواستم برم دستشویی....یکیشون دستشویی بود معلوم نبود چه موقع رفته بود اون تو چراغم خاموش بود نفهمیدم دستشویی پره حداقل نرم...
روم به دیوار رفتم تو اقا سوسکه هم دستشویی بود ... اینقدر هول کردم که نفهمیدم درو بستم میخوام برگردم برم بیرون باید درو باز کنم.... با دماغ رفتم تو در......
من هنوز نفهمیدم چرا سوسک ها یا حمومن یا دستشویی.....
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.
پس به طبقه ی بالایی رفتند…
در طبقه ی دوم نوشته بود:
"این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند."
دختر گفت: "اووووه اوووووه… طبقه بالاتر چه جوریه…؟"
دختر: وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر
و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم:
"این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند"
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود:
خدایا چکار کنم.....دیگه طاقت ندارم.....بیخیالش زنگ میزنم...ناراحت شد که شد....باید بفهمم که...
گوشیوبرداشتم....شمارشو گرفتم.....بوق خورد.....یک.....دو.....سه.....گوشی برداشته شد..
_بله؟
سکوت کردم...وای انگار خودش بود....نه مطمئن بودم خودشه.....دوباره گفت :بله؟
صدام لرزید آروم گفتم الو...سلام...
جواب داد : سلام ..... بفرمایین
گفتم:وای ___ خودتی؟؟؟
اونم گفت :____تویی؟؟؟
شناختتم.... جواب دادم آره چطوری؟؟؟؟گفت مرسی خوبم تو خوبی؟؟؟ بشر چه پرروئه چکارش میکردم؟؟؟بعدیه سال میپرسه خوبی؟؟دروغی گفتم خوبم ممنون چخبر؟؟؟
و کم کم موضوعات مختلف پیش اومد و من بعد هفت ماه دوباره صداشو شنیدم....تصمیم گرفتم سوالیو که بخاطرش بهش زنگ زده بودم بپرسم.....وقتی پرسیدم باشوق منتظر جواب آره بودم که یهو دیدم با ریلکسی تمام گفت:نه..... یهو آب یخو خالی کردن روم.....پرسیدم نه؟؟؟ چرا نه؟؟؟ توضیح داد ولی من دیگه هیچی نمیفهمدم.....همش ذهنم مشغول بود بخاطر کی یکسال خودمو کشتم....بخاطر کی یکسال تموم خودمو داغون کردم.....که آخرش بشنوم نه.....اونم با خنده....جلو اشکامو گرفتم.....چقدر بی رحمه....چقدر زجرم داد....از شدت بغض داشتم خفه میشدم ...... اون حرف میزد میخندید....شاد بود....ولی یادش رفته بود شادی منو خنده منو ازم گرفته...... خدایا.....خدایا.......شاید فقط اسم نویدبخش خدا بود آرومم کرد.....خدایا دلم براش تنگ شده....خـــ یـــــ لـــــ ــــــی......ز یــــــــ ا د...
ســـــــــــلام دوستای خوب و فراموشکارم چطورین خوبین؟؟؟
بچه ها یه چندتا برنامه خوب معرفی کنید بخدا آدم پشیمون میشه بهتون رو میندازه....
امروز پدرم در اومد تا تونستم اینو پیدا کنم گفتم بذارم اینجا اون بدبختایی که مثل من دنبال یه دیکشنرین تو این وبای مسخره گرگیجه نگیرن
دانلود دیکشنری لانگ من برای گوشی اندروویید
راستی الی جون نترکی اینقدر اس هامو ج میدی شاید کار واجب داشتم....
راجب بعضیاست که هنوز یه هفته نشده ماروفراموش کردن...
روز قسمت بود.
خدا هستی را قسمت می کرد.
خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.
و هر که آمد چیزی خواست.
یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا.
تنها کمی از خودت‚ تنها کمی از خودت را به من بده.
و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و رو به دیگران گفت :
کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را خواست.
زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.
هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است..
این شمع مگر نه خود من است؟
کارش چیست؟
سوختن و افروختن و گریستن و گداختن
و دم برنیاوردن
و ایستادن و ذوب شدن
و روشنی از سوزش خویش به محفل کوران بخشیدن
و در زیر باران اشک
با شعله سوزان آتشی که از عمق هستی اش سر میزند
بر چهره هر ابلهی لبخند زدن
و در انبوه خلایق تنهای تنها بودن
و شمع هر انجمن بودن
و با هیچ کس خو نکردن و....
شب ها زنده بودن
و از روز ها هراس داشتن
و هر لحظه کاستن
و به ناخن اشک هستی خویش را تراشیدن
و قطره قطره فرو ریختن و.....
آه که چه شباهتیست میان من و این شمع.....
دکتر شریعتی
گاهی مجبوری برای اینکه امانت کسیو لو ندی ادای احمقا رو در بیاری....چقدر بدم میاد وقتی بخاطر امانت داری خرد میشی اون بدتر خردت کنه......
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...