روزی همسر شیخ یک تبلت غوغِل نکسوس بخرید و بر شیخ عرضه نمود.
شیخ بگفت: این تبلت که خریدی اولین کار چه کردی؟
عرض نمود: یا شیخ بر صفحه اش برچسب زدم و دور آن کاوری بس محکم قرار دادم.
شیخ فرمود: عایا کسی تورا به این کار مجبور کرد؟
- خیر
فرمود: عایا تو به شرکت غوغِل توهین کردی که چنین کاور بر آن نهادی؟
- خیر. اتفاقا خود غوغِل که آن را ساخته توصیه نماید که بر آن کاور نهیم.
- عایا چون این تبلت چیپ و درپیت است کاورش کردی؟
- خیر. بلکه چون ارزشمند است و کلی تکنولوژی صرف آن شده چنین کردم.
- عایا کاور از جمال تبلت نکاهد و به وزنش نیفزاید؟
- باکی نیست. به دوامش نیز بیفزاید.
شیخ صیحه ای بزد و فرمود: پس بدان که آنکه مرا و ترا ساخته مارا به عفاف توصیه نموده است که عفاف ضمانت ماندگاریست...
در اولین ساعت درس کلاس تشریح و کالبد شکافی یک دانشکده پزشکی استاد به دانشجویان سال اول میگوید:
به شما تبریک میگویم که در کنکور قبول شده و الان رسما دانشجوی پزشکی هستید. ولی برای فارغ التحصیل شدن و پزشک شدن هم باید "دقت عمل" داشته باشید و هم "رقت عمل".
همه شما باید این کار که من الان میکنم را انجام بدهید اگر نه به درد این رشته نمی خورید و اخراج هستید!! سپس یک جسد وارد کلاس میکند و ناگهان انگشتش را تا ته در چشم جسد فرو میکند می گذارد توی دهانش.
و می گوید حالا شما هم باید همین کار را بکنید!!
دانشجوها شوکه می شوند و اعتراض می کنند ولی استاد می گوید الا و بلا باید بکنید و گرنه اخراج هستید.
چند تا دخترها غش می کنند، پسرها بالا می اورند، ولی با هر بدبختی هست همه دانشجوها آخرش انگشت در چشم جسد می کنند و می گذارند در دهنشان .
استاد میگوید:
هان. شما همه رقت عمل تان خوب بود ولی دقت عمل نداشتید. شما همگی انگشت اشاره را در چشم جسد کردید و مکیدید ولی من انگشت اشاره را در چشم جسد کردم و انگشت وسط را مکیدم. سعی کنید بیشتر دقت کنید !!!
دانشجویان:
استاد:
جسد:
پزشکی:
دقت:
من:
یاد خانم فرهمند افتادم و اون آش مریم!
یادش به خیر!
ناصرالدین شاه سالی یکبار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد!!!
در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هریک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند. عده ای دیگ های بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود.
خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظاره گر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد و او می بایست کاسه آنرا از اشرفی پرکند و به دربار پس بفرستد.( معنی ثواب رو هم فهمیدیم !)
کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند.
پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت: بسیار خب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد!
این تصویری است که امروز در فیس بوک و توئیتر به عنوان پسر مسی به وفور یافت می شد.
با این که فکر نکنم ببینی ولی Abby جون تولدت مبارک!
عجب روزی هم هست تولدت!
بیا اینم کادو کوفتت شه
فووووووووت ....
فوووووووت .....
فووووووووت ...
فوووووووت ....
بیا شمعا رو فوت کن !!!
تولدت مبارک !!!
آرزو میکنم همیشه تو زندگیت موفق باشی!
کنون رزم رستم و ویروس شنو ……. دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یکی دیسک داد ……. بگفتا به رستم که ای نیکزاد
در این دیسک باشد یکی فایل ناب ……. که بگرفتم از سایت افراسیاب
چنین گفت رستم به اسفندیار ……. که من گشنمه نون سنگگ بیار
جوابش چنین داد خندان طرف ……. که من نون سنگگ ندارم به کف
برو حال میکن بدین دیسک,هان! ……. که هم نون و هم آب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانهاش ……. شتابان به دیدار رایانهاش
چو آمد به نزد Mini Tower اش ……. بزد ضربه بر دکمه Power اش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت ……. مر آن Disk را در Drive اش گذاشت
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت ……. یکی List از Root دیسکت گرفت
در آن Disk دیدش یکی File بود ……. بزد Enter آنجا و اجرا نمود
کز آن یک Demo شد پس از آن عیان …… با فیلم و موزیک و شرح و بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد Hang …… که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
چو رستم دگرباره Reset نمود ……. همی کرد Hang و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد ……. ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود ……. بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش ……. وز آن Disk و برنامه خوشگلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش ……. یکی دیسک Bootable آورد پیش
یکی Toolkit، Hard اندرش ……. چو کودک که گردد پی مادرش
به ناگه یکی رمز Virus یافت ……. پی حذف امضای ایشان شتافت
چو Virus را نیک بشناختش ……. مر از Boot Sector برانداختش
یکی ضربه زد بر سرش Toolkit ……. که هر Byte آن گشت هشتاد Bit
به خاک اندر افکند Virus را ……. تهمتن به رایانه زد بوس را
چنین گفت تهمینه با شوهرش …….. که این بار بگذشت از پل خرش
دگر باره اما خریت مکن …….. ز رایانه اصلا تو صحبت مکن
قسم خورد رستم به پروردگار …….. نگیرد دگر Disk از اسفندیار