زمستون بود کلاغ غذا پیدا نکرده بود بچه هاشو سیر کنه تیکه تیکه از گوشت تنش می کند تو دهن بچه هاش می ذاشت. زمستون تمام شدکلاغه مرد و بچه هاش گفتن خوب شد مرد خلاص شدیم از این غذای تکراری!!!!!!!!!!!!!
اینه قصه ی تلخ پدر بودن در این زمانه