قصه پدر بودن

زمستون بود کلاغ غذا پیدا نکرده بود بچه هاشو سیر کنه تیکه تیکه از گوشت تنش می کند تو دهن بچه هاش می ذاشت. زمستون تمام شدکلاغه مرد و بچه هاش گفتن خوب شد مرد خلاص شدیم از این غذای تکراری!!!!!!!!!!!!! 

 

 اینه قصه ی تلخ پدر بودن در این زمانه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد