بلا سوان یک دختر 17 ساله است که با بقیه هم سالانش یکمی تفاوت داره.پدر و مادرش وقتی خیلی کوچیک بود از هم طلاق گرفتن و اون با مادرش توی شهر آفتابی و شلوغ فینکس در ایالت آریزونا زندگی میکرد ، تا وقتی که مادرش دوباره ازدواج کرد و بلا تصمیم گرفت بره پیش پدرش در شهر کوچک و همیشه بارونی فورکس زندگی کنه.در دبیرستان بلا با ادوارد کولن آشنا میشه ، کوچیکترین عضو کولن ها - خانواده ای عجیب که مردم اونجا خیلی بهشون نزدیک نمیشن - رفتار ادوارد با بلا خیلی عجیب و زننده است در اول ، طوری که بلا فکر میکنه چیکار کرده که ادوارد اینقدر ازش دوری میکنه و متنفره.بعد تصمیم میگیره به ادوارد کولن ِ جذاب و خوش قیافه اهمیتی نده.
تا اینکه روزی ادوارد بلا رو به طرز فوق العاده ای از مرگ تو یه تصادف نجات میده.اون یهو کنار بلا ظاهر میشه و ماشین رو با دستش نگه میداره.بلا سعی میکنه بفهمه ادوارد چطوری تونست اون کارو بکنه ولی ادوارد همچنان ازش دوری میکنه...تا اینکه بلا متوجه میشه ادوارد و خانواده اش خون آشام هستن.البته نه اون خون آشام هایی که ما میشناسیم! کولن ها برای ادامه زندگیشون انسان ها رو نمیکشن و فقط گاهی حیوانات رو شکار میکنن.
کم کم بین ادوارد و بلا رابطه عاطفی قوی شکل میگیره و همه چیز وقتی سه تا خون آشام دیگه - لورانت ، ویکتوریا و جیمز - وارد شهر میشن تغییر میکنه.این خون آشام ها انسان ها رو شکار میکنن و حالا برای پیدا کردن غذا به فورکس اومدن و متوجه بلا میشن...و کولن ها زندگیشون رو به خطر میندازن تا بلا رو نجات بدن.
استفانی مه یر گفته که سیب روی جلد کتاب میوه ممنوعه کتاب تورات رو نشون میده ، و نماد عشق بلا و ادوارد به هم دیگه است.و همچنین نشون دهنده ی آگاهی بلا از اینکه چه چیزی خوبه و چه چیزی شیطانیه هست و انتخاب اون برای داشتن این میوه ممنوعه - ادوارد - یا انتخاب اینکه دیگه اونو نبینه.
برو بابا!این همه فیلم خوشگل به این گیر دادی؟
دوسش دارم